نیویورکر — همۀ ما این تجربه را داشتهایم: در اتاق نشیمن خانۀ دوستی نشستهایم که به شام دعوتمان کرده است اما از پیش مستحضرمان نکرده که قرار است تمام شب شاهدِ معرکهگیریِ بچۀ پنجسالهاش باشیم.
بچه آواز میخواند، میرقصد و تمام پیشغذاها را میبلعد. وقتی تلاش میکنی با والدینش صحبت کنی حضرتآقا خودش را میاندازد وسط. اصلاً چه نیازی هست که والدینش با تو راجع به چیزهایی حرف بزنند که علاقۀ او را جلب نمیکنند، آنهم وقتی که میتوانید همگی راجع به نحوۀ مرگ همستر او حرف بزنید؟ والدینش هم موافق به نظر میرسند؛ از بچه میخواهند به تو بگوید راجع به این حادثه چه احساسی دارد. آخرسر شام سرو میشود و بچه را به آشپزخانه میفرستند تا فرد فلکزدهای مراقبت از او را به عهده بگیرد. خانه با صدای عربدههای بچه میلرزد. بعد از شام حضرتآقا با زبانی تیزتر از قبل بازمیگردد. والدینش از او میپرسند که چه احساسی دارد، ساعت ده است، خسته شده؟ میگوید نه. اما برخلاف او شما حسابی تحلیل رفتهاید. بهسوی درِ خانه روانه میشوید، قسم یاد میکنید که هیچوقت بچهدار نشوید یا اگر قبلاً بچهدار شدهاید، قسم میخورید که هیچوقت برای دیدار نوههایتان به خودتان دردسر ندهید. به خودتان دلداری میدهید که فقط برایشان پول میفرستید.این جور رفتارها را در گذشته با عنوان «لوسکردن» میشناختند ولی امروز با عناوینی مثل «
تربیت قیممآبانه»۱، «تربیت هلیکوپتری»۲، «تربیت گلخانهای»۳ یا «تربیتهای کنترلی و کشنده»۴ از آنها یاد میکنند. اصطلاح تغییر کرده است چون الگوهای رفتاری تغییر کردهاند. «تربیت قیممآبانه» هنوز هم با لوسکردن همراه است: یک عالم اسباببازی برای بچه بخر و هیچ قانونی وضع نکن. اما دو اسب و سیب...
ادامه مطلبما را در سایت اسب و سیب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 2asbosib5 بازدید : 118 تاريخ : يکشنبه 25 ارديبهشت 1401 ساعت: 0:12